زیباترین نگرش
غلامرضا محمدی -کویر
روزی که عرفان این زلال لطیف و روحانی در رگ رگ شعر و ادب و هنر جاری شد طوفان ها برخاست و دگرگونی ها حاصل شد و برترین آرمانهای انسانی گل کرد و کمال و تعالی، مطلوب دلهای عاشقان گشت. عرفان دست شعر را گرفت و بر آسمان شد . هنر به ملکوت پیوست، به عشق وصل شد و به جانان گرائید و آدمی آرام گرفت و دلها گرچه شوریده و پریشان گشت اما به امنیتی رسید که برتر از همه چیز بود. عشق از دام گیسوی دلبران زمینی به دامن دلجوی ابدی و ازلی گرائید. عشق موتور حرکت شد و وسیله ای برای تربیت نفس و راه رسیدن به خدا.
عرفان از طرف دیگر نگاه ها را تغییر داد، همه چیز زیبا شد و پدیده های هستی، همه بعنوان تجلّی صنع خداوند مهربان درخشیدند. بشر به جهان و جهانیان مهربان شد و به همة موجودات عشق ورزید و نژاد و رنگ و زبان و ملیت از میان برخاست و بی اعتنایی به دنیاپرستی و قناعت رواج یافت و زیباترین نگرش به هستی همین نگاه عاشقانه و عارفانه شد و هست.
عرفان، رشته ی اتصال انسان و آسمان شد و انسان هایی پیدا شدند که همواره وصل بودند و این شد که درهای رحمت و برکت بر انسانها گشوده شد و باران های اندیشه بر کتاب و دفترها بارید . هرکس به عرفان حقیقی وصل شد از جان و دل او نور و عشق و معنویت جوشید و محبت به حق شعله کشید، از خود رها شد و رنگ الهی گرفت.
هر دانشمندی به عرفان وصل شد از مرحله ی دانش به بینش رسید و بصیرت یافت و دید آنچه نادیدنی بود و شنید آنچه ناشنیدنی است.
انسان همواره بدنبال حقیقت می گردد و این حقیقت جز خدا نیست و راهش عرفان و عشق است . اینجا که رسید بی دغدغه و بی اضطراب می شود ، مایوس و سرگردان و افسرده نیست و اگر مشکل و دغدغه ای پیدا می کند از جنس دغدغه های روز مرگی نیست، دغدغه ها نیز متعالی است . همه چیز وسیله می شود برای رسیدن به معشوق ، همه چیز بوی او می دهد ولی او نیست.
سرچشمه ی این عرفان در فطرت آدمی است و این فطرت است که غبار میگیرد، تیره می شود و باید آن را همواره غبارروبی کرد، خانه تکانی کرد و شستشو داد.
ما حال انبیاء و امامان را که سرحلقه عرفان هستند درک نمی کنیم. فقط میدانیم که به تعلیم آنان باید حرکت کنیم، باید عاشق شویم و عشقِ بیشتر نتیجه شناخت بیشتر است و ایندو حاصل نمیشود جز از عمل خالصانه تر.
بگذارید از عرفانِ سرحلقه عارفان فاصله بگیرم و در وادی شاعرانی که بر اثر عشق و عرفان، جهان را زیبا می بینند و به نگاه آنان همواره غبطه می خوریم، نزول کنم و چند بیت از یک غزل سعدی شیراز را مرور نمایم و فارغ از مشکلات اقتصادی و چالش های روحی و فکری انسان های روزگارمان که خدایشان رحم کند،عشق و معشوق سعدی را دنبال کنیم که سعدی و حافظ و مولانا تجلّی عشق و ایمان و بینش ما هستند و آینه ی تمام نمای فرهنگ ما، فرهنگی که از زیبایی و پاکیزگی و نور و معنویت لبریز است.
چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل یار من و شمع جمع و شاه قبایل
هر صفتی را دلیل معرفتی هست روی تو بر قدرت خدای، دلایل
نام تو می رفت و عارفان بشنیدند هر دو برقص آمدند سامع و قایل
دور به آخر رسید و عمر به پایان شوق تو ساکن نگشت و مهر تو زایل
گر تو برانی کسم شفیع نباشد ره به تو دانم، دگر بهیچ وسایل
با که نگفتم حکایت غم عشقت این همه گفتیم و حل نگشت مسایل
سعدی از این پس نه عاقل است و نه هشیار
عشق بچربید بر فنون فضایل
چه ظاهر زیبا، دل انگیز و روان و چه عمیق و ژرف و چه نگاه ظریف که حاصل یک عمر تجربه و تعبّد است.
سعدی عاشق کیست که صفت روی او دلیل قدرت صنع خداست؟
این کیست که چون نامش برده می شود گوینده و شنونده هر دو از خویش بی خویش می گردند؟
او که یک عمر نه شوقش پایان می یابد و نه مهرش از بین می رود کیست؟
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
او کیست که تنها شفیع سعدی است و حکایت مشتاقی اش در هر کوی و برزن پیچیده است.
آری سعدی عشق را از میان عقل و حکمت و از میان همه فنون برگزیده است، عشقی که پس از سیر و سیاحت و مطالعات و تفکرات فراوان بدست آورده است و سخت خود را بدان نیازمند می داند زیرا زندگی چیزی جز عشق ورزی به هستی و هستی آفرین نیست. عشق ورزی با او که حقیقت هستی و مطلوب واقعی و معبود ابدی و معشوق ازلی است چقدر زیبا و آرامبخش است، او که یادش امنیت بخش دلهاست. او که عشاق در طلبش لحظه شماری می کنند و حافظ نیز در حسرت دیدار او آواره است:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
یکشنبه 10,نوامبر,2024